نقد کاربردی کارشناسی ارشد مترجمی - غزل سیمین بهبهانی از دیدگاه نقد فمینیسم فرانسوی
شعر سیمین بهبهانی از دیدگاه نقد فمینیسمِ فرانسوی
سید شهاب الدین ساداتی
کلید واژه ها:
1) نوشتار زنانه (Feminine Écriture)
2) هلن سیزو (Hélène Cixous)
3) جولیا کریستو (Julia Kristeva)
4) لوس ایریگِری (Luce Irigaray)
5) فمینیسم فرانسوی (French Feminism)
چکیده
فمینیسمِ فرانسوی حرکتی روان - زبان شناختی و رادیکال است که به طور عمده در دهه های 70 و 80 میلادی توسط سیکسو، کریستوا و ایریگری شکل گرفته است. در این نوع حرکت که به طور وسیعی متاثر از نظریات زبان شناسانه است، به طور عمده به تفاوت های نوشتار زنان و مردان می پردازد. مهمترین اصطلاح در این حرکت ادبی-زبان شناختی «نوشتار زنانه» است که در آن نوشتار زنانه را بر خلاف نوشتار مردانه نوعی نوشتار دورانی، غیر خطی و متکثر می دانند که تنها زنان (و برخی مردان) قادر به خلق چنین نوشتاری هستند. در این نوع نوشتار، زن از تجربیّات و از بدن خویش می نویسد و این را بهترین گزینه برای بیان استقلال و زنانگی خویش می پندارد. این نوع نقد ادبی (فمینیسم فرانسوی) روشی بسیار مهم و در خور توجه برای نقد و بررسی اشعار و داستانهای زنان است که از این گذر می توانیم به تفاوت های نوشتار زنان و مردان پی ببریم. در ادبیات فارسی یکی از زنان شاعری که می توانیم نام ببریم سیمین بهبهانی است که نوشتار او می تواند به خوبی بیان کننده و روشن کننده نظریات فمینسیت های فرانسوی در مورد ویژگی های نوشتار زنانه باشد.
مقدمه
سیمین بهبهانی (متولد ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران و درگذشت 28 مرداد 1393 در تهران) نویسنده و غزلسرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است. سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس خلیلی (شاعر، نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملا علی خلیلی تهرانی است. پدرش عباس خلیلی (۱۲۷۲ نجف - ۱۳۵۰ تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند. مادر او فخرعظمی ارغون (۱۳۱۶ ه.ق - ۱۳۴۵ ه.ش) دختر مرتضی قلی ارغون (مکرم السلطان خلعتبری) از بطن قمر خانم عظمت السلطنه (فرزند میرزا محمد خان امیرتومان و نبیره امیر هدایت الله خان فومنی) بود. فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی خوبی داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن زنان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت میکرد. پدر و مادر سیمین که در سال ۱۳۰۳ ازدواج کرده بودند، در سال ۱۳۱۰ از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد. سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود نامبردار شد ولی پس از وی با علی کوشیار ازدواج نمود. او سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد. در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با علی کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰تنها به تدریس اشتغال داشته است و در طی این سالیان حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد (ویکیپیدیا).
فمینیسمِ فرانسوی
فمینیسمِ فرانسوی حرکتی است که توسط نظریه های گروهی از منتقدین و نظریه پردازانِ زن در فرانسه از جمله هلن سیکسو، لوس ایریگری و جولیا کریستوا که تحصیلاتشان در زمینه فلسفه، روان شناسی و زبان شناسی است شکل گرفته است. برای فهم فمینیسمِ فرانسوی باید به تئوری های این سه نظریه پرداز که متعلق به موجِ سومِ فمینیسم هستند رجوع کنیم. فمینیسمِ فرانسوی به طور کلّی پدیده ای روان شناختی - زبان شناختی است زیرا کریستوا و ایریگری هر دو از شاگردانِ ژاک لاکان بوده اند که در سمینارهای او به صورت مداوم شرکت می کرده اند، بنابراین تکیه فمینیسمِ فرانسوی نیز بر همین مسئله روان شناختی، خصوصاً روان زنان تحت تاثیر نظریاتِ ژاک لاکان است. همچنین این حرکت تحت تاثیر نظریات میشل فوکو و ژاک دریدا، یک حرکت فمینیستی رادیکال به حساب می آید که هر سه نظریه پردازِ آن دیدگاهی زبان شناسانه دارند. حال بهتر است که به صورت جداگانه به توضیح نظریات این سه منتقد بپردازیم.
هِلِن سیکسو (Hélène Cixous): سیکسو که در فرانسوی سیزو نیز تلفظ می شود متولد 1937 در الجزایر از پدری الجزایری و مادری آلمانی - یهودی است. او که هم اکنون ساکن فرانسه است، به عنوان فیلسوف، نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و استاد دانشگاه مشهور است. از کارهای مهم سیکسو تاسیس دانشگاه پاریس 8 (معروف به دانشگاه غیر سنتی) به سال 1968 است. او پس از این به مطالعه فمینستی خود ادامه می دهد و همچنین به بیان عقایدش در زمینه آزادی و استقلال زن می پردازد. در دهه ی 70 میلادی مباحث اصلی خویش را مطرح می کند که رابطه زبان با جنسیت موضوع اصلی کارهای اوست. برخی از این عقاید فمینیستی را در اینجا می توان نام برد: 1- آموزش برابر برای مردان و زنان 2- استقلال مالی زنان 3- دادن آزادی جنسی به زنان 4- اجازه سقط جنین به زنان 5- جلوگیری از تولید مثل 6- نگهداری از فرزندان به صورت برابر با مردان 7- تولید یک زبان زنانه و اجازه ظهور در اجتماع 8- زن باید از کار خود به طور مستقل نفع ببرد. سیکسو همچنین در سال 1968 در رشته زبان و ادبیات انگلیسی موفق به دریافت درجه ی دکتری شد که موضوع پایان نامه وی درباره نویسنده ی پرآوازه ی ایرلندی یعنی جیمز جویس (James Joyce) بوده است. سیکسو همچنین تا زمان حیات ژاک دریدا رابطه ی نزدیکی با او داشته است، به دلیل اینکه هر دو اصالتی الجزایری داشتند.
سیکسو با تکیه بر تقابل های دوگانه در زبان به بیان نظریات خویش می پردازد که در پیکان حملات خویش نگاه مردانه، مرد سالارانه و در اصطلاح «نرینه محوری» (Phallocentrism) را مورد انتقاد قرار می دهد. سیکسو می گوید که باید در تقابل های دوگانه واسازی (Deconstruction) انجام دهیم و تقابل های دوگانه را که در آنها مرد برتر است را برعکس کنیم زیرا سیکسو بر این عقیده است که زن نه تنها نماد فقدان نیست بلکه بالعکس زن نماد باروری و تکثر است. در مقاله های Sortires)) و «خنده ی مدوسا» (The Laugh of Medusa) که در سال 1975 انتشار یافتند برای نخستین بار «نوشتار زنانه» (Female Writing) مطرح می شود. سیکسو می گوید که زبان زنانه، زبانی است که زن باید با تمام ویژگی های زنانه آن را بنویسد. زن باید سکوت را بشکند. زبان زنانه باید زبان انقلابی باشد تا بتواند در مقابل نظام مردسالارانه مقاومت کند. زن باید بدن خود و تجربه های زنانه خویش را فراموش نکند زیرا سیکسو اعتقاد دارد که در مورد زنان سه نوع سرکوب در تاریخ وجود داشته است: 1- سرکوب خود زن 2- سرکوب بدن زن 3- سرکوب زبان زنانه.
لوس ایریگری (Luce Irigaray): ایریگری زبان شناس، فیلسوف، روان شناس و نظریه پرداز فرهنگی، متولد 1932 در کشور بلژیک است که از دهه ی 60 میلادی به فرانسه مهاجرت کرد و هم اکنون نیز در فرانسه زندگی می کند. او در دهه های 60 و 70 میلادی در سمینارهای ژاک لاکان شرکت می کرد. ایریگری در سال 1968 دکترای زبان شناسی می گیرد و سپس موفق به کسب درجه ی دکترای فلسفه نیز می شود. او همچنین دارای دکترای افتخاری زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه لندن است.
ایریگری برخلاف فروید عنوان می کند که زنانگی ربطی به تولید مثل ندارد. در توضیح عقاید خویش و تحت تاثیر مستقیم لاکان ایریگری می گوید که فروید زنانگی زن را از بچه دار شدن می داند. ایریگری ادامه می دهد که باید به جسم مادر نزدیک شویم (بازگشت به مادر). رابطه مادر و دختر باید خارج از تعریف اودیپی فروید باشد زیرا فروید در تعاریف خویش این رابطه را تخریب کرده است. همچنین ایریگری تحت تاثیر نیچه می گوید که خود زبان است که نقش زن در اجتماع را تعریف می کند. ایریگری می گوید که در طول تاریخ زن همیشه همراه با طبیعت و جسمِ بدون تفکر بوده است، زن با «مادر بودن» یکی بوده است و در مقابل مرد نماد فردیت، فرهنگ و هویت بوده است. لوس ایریگری در برابر این نظریات تاریخی می گوید که هم زن و هم مرد باید فردیت و هویت داشته باشند و این زن است که باید آن را ثابت کند. هر دو (زن و مرد) باید بفهمند که هم به طبیعت و هم به فرهنگ تعلق دارند و غیر از این تفکر اشتباه است. ایریگری معتقد است که با تساوی زن و مرد رابطه انفعالی بین زن و مرد از بین می رود.
جولیا کریستوا (Julia Kristeva): فیلسوف،منتقد ادبی،روانکاو،فمینیست ورماننویس بلغاری-فرانسوی و متولد 1941است که از اواسطدهه ۱۹۶۰ در فرانسه زندگی میکند (از زمان 25 سالگی اش تا کنون). جولیا کریستوا بعد از انتشار نخستین کتابش، Semeiotikè در ۱۹۶۹ تاثیر زیادی درتحلیل انتقادی،نظریه فرهنگ وفمینیسم گذاشت. کریستوا نیز در دهه های 60 و 70 میلادی در سمینارهای لاکان شرکت می کرده است و در سال 1973 در رشته زبان شناسی دکترا می گیرد. پایان نامه او به نام «انقلاب در زبان شاعرانه» است که بعدها نیز به چاپ رسید. او همچنین از سال 1974 به تدریس در دانشگاه های فرانسه و آمریکا اشتغال دارد. کارهای او شامل کتابها و مقالههای بسیار دربارهنشانهشناسی،بینامتنیت ودر حوزههایزبان شناسی، نظریه ادبی و نقد،روانکاوی،زندگینامهنویسی وخود-زندگینامهنویسی، تحلیل سیاسی و فرهنگی، هنر و تاریخ هنر میشود. او یکی از پیشگامانساختارگرایی هنگام اوج این نظریه درعلوم انسانی بود. کارهای وی همچنین جایگاه مهمی در اندیشهپساساختارگرایی دارد.
کریستوا اعتقاد دارد که زبان زنانه زبانی نزدیک به زبان کودکی (نزدیک به مادر) است. کرسیتوا می گوید که زبان زنانه نشانه ای، شاعرانه، آهنگین، موسیقیایی است و از منطق علّی و خطّی پیروی نمی کند. منظور از زبان نشانه ای (زبان زنانه) زبانی است که معنایی که در آن وجود دارد ظاهر نشده است و در مقابل زبان مردانه زبانی نمادین و دلالت شده است زیرا معنا در آن ظهور یافته است. کریستوا، همانند دو منتقد پیشین فمینیست که در اینجا عنوان شدند، اعتقاد دارد که زنان باید خودشان را بنویسند، باید درباره خودشان بنویسند. به عقیده کریستوا زنان در نوشتار خویش باید وارد حوزه ای شوند که خشونت در آن کنار گذاشته شده است، خشونتی که آنها را از بدنشان دور کرده است. زبان زنانه زبانی است که مربوط به دوره پیش زبانی و یا پیش-اودیپی (Pre-Oedipus) است، نوشتاری که دورانی و غیر خطّی است. کریستوا همچنین بر این عقیده است که مرد هم می تواند به چنین نوشتاری دست پیدا کند که در این زمینه مورد انتقاد نیز واقع شده است.
نقدِ اشعارِ سیمین بهبهانی از دیدگاه فمینیسمِ فرانسوی
سیمین بهبهانی در اشعار خویش زبانی را برگزیده است که گویی زبانی انقلابی است که قصد رها شدن از دنیا و نظام زبانیِ مرد سالارانه را دارد. در این اشعار او به گونه ای ظریف و آهنگین در قالب ابیاتی موزون و زیبا درباره بدن خویش و یا جسم زنانه صحبت می کند. برای مثال در همان اولین ابیات غزلِ «این صدای شکفتن را...» می گوید:
این صدای شکفتن را از بهارِ تنم بشنو
هر جوانه به آوازی گویدت که منم بشنو
این صفات از ویژگی های زبانِ زنانه است که قصد شکستن سکوت را دارد و می خواهد مرزها و محدودیت های به وجود آمده برای زنان را با صدایش (شعرش) از بین ببرد. بهبهانی این کار را با وصف احساس ها و عواطف زنانه و نیز با شیوه خاصّ بیان زنانه انجام می دهد. برای مثال در آخرین ابیات غزلِ «این صدای شکفتن را...» می توان این موارد را پی گرفت:
وای حیف حریفان را بارها شدنم بشنو این صدای شکستن را، افتادن و رستن را ای دلت همه خارایی، از بلور تنم بشنو
زبان اشعارِ سیمین بهبهانی، زبانی غیرِ خطی و دَوَرانی است، به گونه ای که برای شعر نمی توان نقطه ی آغاز و پایان در نظر گرفت و همچنین می توان جای آغاز و پایان را در این غزل ها جا به جا کرد بدون اینکه لطمه ای جدّی به معنیِ آن ها بخورد. زبان غزل های بهبهانی، زبانی پیوسته و گویی زبانی بی پایان است که سرشار از انعطاف و احساسات است. سیمین بهبهانی با زبانِ خاصِّ خویش، استقلالش را از نظامِ زبانی مرد سالارانه اعلام می کند و نشان می دهد که قصد اصلاح دارد. به بیانی دیگر، با زبانی آهنگین و همراهِ با موسیقی که از منطقِ علّی و خطی پیروی نمی کند گسست ها را در نظامِ زبانیِ مرد سالارانه سبب می شود. برای مثال در شعرِ «هنوز موی بسته را...»، به توصیف جسم و عواطف زنانه خویش می پردازد و در اواخر شعر زبان و شیوه بیانِ زنانه خود را آشکار می سازد:
به یک دل و به یک زبان، دوگانگی چرا کنم؟
هنگامی که این غزل های نو از سیمین بهبهانی را پیش رو می نهیم، آنچه در همان ابتدا زنانگی این اشعار را گوشزد می کند، عنوان این غزل ها است. عناوینی چون: «هنوز موی بسته را...»، «من زاده ام اینان را»، «رگبار بوسه» و... که هر کدام به شکلی اشاره ای به دنیای زنانه ای دارد که سعی دارد از همان ابتدا با زبانی که ساختار و دلالت های خاصِّ خود را دارد دربیفتد وبسیار بدیع و هنجار شکن باشد. از نظر اهمیت صناعت مندی در قالب غزل، بیت اول باید ضربه زننده و تاثیرگذار باشد. بهبهانی با به هم ریختن هنجارهای متداول (با توجه به جامعه ای که در آن شعرش را می سراید) میزان غافلگیر کنندگی و ضربه زنی را در بیت اول دوچندان ساخته است و با زیرکی حتی از این صنعت ادبی در خدمت ساختارشکنی مفاهیم از پیش القا شده و موجود در زبان، بهره جسته است. مثال این مطلب، را می توان در مطلع غزلِ «هنوز موی بسته را...» دید:
هنوز موی بسته را اگر به شانه وا کنم
بسا اسیر خسته را زحلقه ها رها کنم
ویا درمطلعِ غزل «رگبار بوسه»:
ای با تو درآمیخته چون جان، تنم امشب!
لعل گلِ مرجان زده بر گردنم امشب
سرودن چنین اشعاری بدین گونه (اشعار فروغ فرخزاد به عنوان استثناء) در ادبیات فارسی سابقه نداشته است. این چهار غزل فقط نمونه ای از اشعار خانم بهبهانی است، اشعاری که در آن شاعر توانسته است، از ویژگی های زنانه اش سخن بگوید و پروای به هم ریختن هنجارهای متداول را نداشته باشد:
آبستن رسوایی فردا منم امشب (رگبار بوسه)
صدای شعرِ «رگبار بوسه»، یک صدای کاملا پویا و غیر منفعل است، چرا که در جمله جایگاه نهاد را به دست آورده است و به تساوی عاشقانه رسیده است. در این شعر با توصیف هایی از تجربه های زنانه از جمله لذّت جنسی و بارداری و دیگر موارد خاصّ زنانه روبرو می شویم. برای مثال:
آتش نه، زنی گرم تر از آتشم ای دوست!
تنها نه به صورت که به معنا زنم امشب.
شاعر از کلماتی استفاده می کند که پیش از این دلالتی کاملا مردانه داشته اند. شاعر در این غزل به زبان بی مرز و رها از محدودیت های عرفی و اجتماعی دست یافته است و در متن این رهایی از زندان زبان را با شهامت به نمایش می گذارد:
ای خشکیِ پرهیز که جانم ز تو فرسود
روشن شودت چشم، که تردامنم امشب
تردامنی وشکایت از پرهیز و فرا رفتن از مرزها ، پیش از این در ادبیات این مرز و بوم، فقط مختص مردان بوده است و بس. اما آنچه بسیار جالب توجه است، رابطه عمیق متن با ناخودآگاه است. شعر خود نوعی سفر به ناخودآگاه و تقسیم کردن حاصل سفر بین شعر و شاعر است. ناخودآگاه چنان که فروید می گوید، مرکز انباشته شدن همه آن چیزهایی است که فرد در طول زندگی آن را به علت جبر بعضی عوامل، واپس زده است. شعر نوعی رویای در بیداری است و شعرهای تاثیر گذار محل ظهور این ناخودآگاهند. در شعر بهبهانی نیز ساختارهای از پیش تعیین شده زبانی که شاعر را آزرده است، پس از رفتن به ناخودآگاه و تلفیق شاعرانه با تخیل خلّاق، در محمل زبان شکسته می شود و با ساختارشکنی مثال زدنی به نمایش گذاشته می شود و هنجارهای جامعه با دلیری به بازی گرفته می شود و حتی گاه از سر شوخی پا را از مرز جسارت ورزی فراتر می نهد (عبدی).
اما در غزل «من زاد ه ام اینان را...»، صدایِ شعر، زنی با تجلی یک مادر به تمام معنا است. مادری که گویی تمام فرزندان زمین را در زهدان جای داده است آنجا که با اطمینان می گوید : «من زاد ه ام اینان را»، شاعر تجربه مادر بودن خویش را در یک تعمیم جز به کل مرور می کند و با مشاهده هر انسانی، تجربه مادر بودن خویش را در زمزمه لالایی به زیبایی برای خود و مخاطب یادآوری می کند. زن در این غزل با فقدان روبرو نیست، او زنی است که بارور از عشق است و فراوانی حاصل از آن را به جهان هدیه کرده است. عاشق است و عشق می ورزد و در نقش معشوق منفعل، باقی نمی ماند. پیش ازاین فقط شاعرانی امثالِ حافظ بودند که از«شهره عشق» بودن به خود می نازیدند و این میراث زبانی را به آیندگان منتقل کرده بودند. این ویژگی را امروز ما در شعر سیمین بهبهانی می بینیم که چگونه مراتب وجودی و ساختارهای از پیش تعیین شده زبانی در خدمت دنیای مردانه را دوباره سازی می کند و در فرایند زبانی مهمی چون شعر، دنیایی حاصل می شود که زن در آن کاملا صاحب شخصیتی پویاست (عبدی).
زن در اشعارِ سیمین بهبهانی برخلاف مرد با توجه به عقاید منتقدین فمینیسم فرانسوی نمادِ باروری و تکثر است. برای مثال در شعر «این صدای شکفتن را...»:
هر رگم رگ ساز اینک
و همچنین در شعر «هنوز موی بسته را...» این ابیات را شاهدیم:
هنوز خیل عاشقان امید بسته در زمان
خوشند و مست ازین گمان که کامشان روا کنم
در این اشعار تقابل های موجود در نظام مرد سالارانه واسازی شده اند و از سویی دیگر زبان زنانه به صدا نزدیک شده است:
گلشنی همه هوشیاری رسته در نگهم بنگر عالمی همه بیداری خفته در سخنم، بشنو
در آخر این گونه می توان نتیجه گرفت که در این اشعار سیمین بهبهانی با شیوه بیان زنانه ای سر و کار داریم که قصد شکستن زندان زبان مردسالارانه را دارد. این نوع زبان، زبانی بی پایان، روشن، پیوسته و متکثر است. منابع
عبدی، زهرا. این غزل های هنجارشکن. (naghed86.blogfa.com).
Abrams, M.H., and Geoffrey Galt Harpham. A Glossary of Literary
Terms. Boston: Thomson Wadsworth, 2005.
Bertens, Hans. Literary Theory, the Basics. London: Routledge, 2001.
Bressler, Charles E. Literary Criticism. Fourth Edition. New Jersy:
Pearson Prentice Hall, 2007.
Green, Keith. Critical Theory and Practice: A Course Book. London:
Routledge, 1996.
Guerin L. Wilfred. A Handbook of Critical Approaches to Literature.
New York: Harper and Row, 1978.
Wolfreys, Julian. Literary Theories: A Reader and Guide. New York:
New York University Press, 1999.
غزل هایی از سیمین بهبهانی
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانه خارا کنی ز دست رها ...
(خاقانی)
این صدای شکفتن را...
این صدای شکفتن را از بهار تنم بشنو هر جوانه به آوازی گویدت که منمبشنو هر جوانه به ایینی شد شکوفه پروینی مست جلوه اگر گفتم شاخ نسترنم بشنو بیش از این چه درنگ آرم؟ چنگ زهره به چنگ آرم بر رگش به هزار آیین زخمه گربزنم، بشنو هر رگم رگ ساز اینک، با فرود و فراز اینک رای خود زدنم بنگر، بانگتن تننم بشنو اوج شادی و سرشاری، این منم؟ نه منم، آری غلغلی به سبو از نو در می کهنم بشنو گلشنی همه هوشیاری رسته در نگهم بنگر عالمی همه بیداری خفته در سخنم، بشنو از تو جان و تنم پر شد چون صدف که پر از در شد آنچهگفتی و می گویی، جمله از دهنم بشنو
□ نه! که لولی مستت، من، جامه طرفه دستت، من وای حیف حریفان را بارها شدنم بشنو این صدای شکستن را، افتادن و رستن را ای دلت همه خارایی، از بلور تنم بشنو
بهمن 61
هنوز موی بسته را...
هنوز موی بسته را اگر به شانه وا کنم
بسا اسیر خسته را ز حلقه ها رها کنم
هنوز خیل عاشقان امید بسته در زمان
خوشند و مست ازین گمان که کامشان روا کنم
مرا همین ز شعر بس که مست باده ی هوس
ز روی و مو به هر نفس هزار ماجرا کنم !
ازین کلام مختصر مرا قضا شد این قدر
که ترّهات خویش را نثار طرّه ها کنم
ز قامت حقیقتی به پا نشد قیامتی
من از فریب قامتی قیامتی به پا کنم
کلام مقتضای حق تباه شد به هر ورق
چه چاره غیر آن که من خلاف مقتضا کنم؟
گرفته گوشِ داوران، فتاده کار باکران
در این سکوت بی کران بگو که را صدا کنم
حکایت « سر و زبان » درست شد به امتحان
به «سرخ» بند بسته ام که « سبز» را رها کنم
تلاش بی ثمر مرا کشید سوی قهقرا
چو آب می رود «چنین»، چرا «چنان» شنا کنم؟
سزد که همچو ماکیان، به جرعه یی ز آبدان
سری کنم بر آسمان، دعا کنم... ثنا کنم...!
چه رفت بر زبان مرا؟ که شرم باد از آن مرا!
به یک دل و به یک زبان، دوگانگی چرا کنم؟
ز عمر، سهم بیشتر ریا نکرده شد به سر
بدین که مانده مختصر، دگر چرا ریا کنم؟
چو خود به حق نمی رسم، قسم به حق! همین بَسَم
که خاک آن رسیدگان به دبده توتیا کنم
طهور جام ِ شوکران نصیب شد به طاهران
به نوش آن پیمبران، سلامی آشنا کنم...
تیر 55
رگبار بوسه
ای با تو در آمیخته چون جان، تنم امشب!
لعلت گلِ مرجان زده بر گردنم امشب
مریم صفت از فیض تو - ای نخل برومند! –
آبستنِ رسواییِ فردا منم امشب
ای خشکیِ پرهیز که جانم ز تو فرسود!
روشن شودت چشم، که تردامنم امشب
مهتابی و پاشیده شدی در شبِ جانم
از پرتوِ لطف تو چنین روشنم امشب
آن شمعِ فروزنده ی عشقم که بَرَد رشک
پیراهن فانوس به پیراهنم امشب
گلبرگ نیَم، شبنم یک بوسه بَسَم نیست
رگبار پسندم، که ز گل خرمنم امشب
آتش نه، زنی گرم تر از آتشم ای دوست!
تنها نه به صورت، که به معنا زنم امشب.
پیمانه ی سیمینِ تنم پُر مِی عشق است
زنهار ازین باده، که مردافکنم امشب!...
من زاده ام اینان را
شادی کنان می رفتند با چرخ اهدایی شان
یک جو نبود از عالم پروای بی پایی شان
شوخی کنان می گفتند طنز و متل با شادی
برف درون می شد آب در هُرم برنایی شان.
بازی کنان می جَستند از پشته و جوباره
آن پای چرخی آنک وان طرفه پویایی شان
حیرت کنان می رفتم با سایه هاشان از پی
محوِ سبکروحی شان، مات دل آسایی شان.
با بستنی ها شیرین عیشی فراهم شان بود
از ناگواری فارغ ، شادا گوارایی شان
جمع کمال و نقصان زان صحنه آرایان بود
عین دریغ و تحسین آن ِ تماشایی شان...
□
من زاده ام اینان را، در خاطرم می بالد
رویای نوزادی شان، لبخند رویایی شان
در چشم من می جنبد گهواره ی خردی شان
در گوش من می پیچد آهنگ لالایی شان:
لالایی گویم و خوابت کنم من
غلام شاه محرابت کنم من
گدای کوچه را نانت روا باد
پلنگ بیشه را تیرت سزا باد
الا منگوله ی ابریشم من
چو پرده در و ثاقم محرم من
الا مرواری من، سِرمه ی من
به سردست فبای ترمه ی من
تمشک وحشی شیرین تردم
تو را من با خدای خود سپردم
پرستاری کنم تا پا بگیری
شوی شمشادی و بالا بگیری
بلا دورت که از بالا نیفتی
کشی سر بر فلک، از پا نیفتی...
می رفتم و می خواندم لالایی و شعرم را
بیگانگان با سودا، من مانده سودایی شان
می رفتم و آوازم با هق هقی از بغضی
صد بوسه می زد از پی بر پای بی پایی شان...
اردیبهشت 69